ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
اندی : تو اینجا دراز میکشی و به من گوش میدی که من میخوام برای تو یک داستان تعریف کنم . یک شب معمولی بود ، ما توی تخت دراز کشیده بودیم . دلم از خنده درد گرفته بود چون تو داشتی در مورده یه چیزی شوخی میکردی که یادم نمی یاد در مورد چی بود . من احتمالا خوابم برده بود که یک دفعه به خاطر یه کابوس از خواب پریدم و نمیتونستم گریه ام رو متوقف کنم . یادم می یاد که منو محکم بغل کردی و گفتی من اینجام من نمیذارم هیچوقت بری . همون موقع بود که فهمیدم هیچکس منو به اندازه تو دوست نخواهد داشت .خیلی داستان کوتاهی بود.
سم : داستان زیبایی بود.
اندی : تو داستان منی سم.
*************************************
پلیس های تازه کار - تسی کامرون
*گلسا حسینی *
سلام و وقت به خیر
وبلاگ تان زیباست و مطالبش دلنشین پر محتوا
موفق باشید